روز نهم محرم است، وقتی فرات موج میزد و هلهله میکرد دل عباس(ع) از درون ملتهب و پرخروش شده بود، آخر او دریای غیرت و مردانگی بود، نمیتوانست صدای ضجهی فرزندان حسین(ع) را بشنود و قدم از قدم برندارد، آن روز مولا، عباس(ع) را به سوی شریعه فرستاد تا قطرهی آبی برای تشنه لبان حرم بیاورد، عباس(ع) دستهایش را به زیر آب برد و به لبان مبارکش نزدیک کرد اما به یاد آورد تشنگی فرزندان حسین(ع) و مولایش حسین(ع) را و شرم کرد که او سیراب شود و مولایش لب تشنه، خود را سرزنش کرد و مشک را پر از آب کرد و به سوی خیام حرم عزیمت کرد اما آن مردمان قسیالقلب نمیخواستند او به سلامت مشک آب را به خیام حسین(ع) رساند آنها انگار یادشان رفته بود و یا اینکه نمیخواستند به یاد آورند که در جنگ صفین مولا علی(ع) آب را بر روی یاران معاویه نبست، آنها نمیخواستند به یاد آورند که آب مهریه زهرای اطهر(س) مادر امام حسین(ع) و دختر پیامبر (ص) است.
آن روزعباس(ع) باز دستور داشت که شمشیر غیرت خود را در نیام صبر فروکشد و آب به خیام رساند که آن سیاهدلان بر او شبیخون زدند و بالهای ملکوتیاش را شکستند و سپس تیر بر چشمان مبارکش زدند چون نمیتوانستند زیبایی و نورانیت نگاهش را ببینند، آخر آن چشمان، چشمان علی بود که مقتدرانه آنها را میگریست و از نگاهش ترس بر تمام وجودشان مستولی میشد.
آن روز صدای «یا اخا ادرکنی» او در کران تا کران گیتی پیچید و امام حسین(ع) برق آسا خود را به بدن پاره پاره عباس آن یگانه دلاور بوستان علوی رساند و فرمود : کمرم شکست در غم عباس و پس از آن بود که حسین یاوری نداشت.
تا دست بسته باز کنی مشت آب را
داغت شکست هفت کمر پشت آب را
نقش هزار زلزله بر شط پدید شد
تا ریختی به روی زمین مشت آب را
دستت به آب لب نزد و لب به آب ، دست
حیران نهادهای به لب انگشت آب را
از ساحل تو آب عطشناک میرود
در حسرت لب تو طمع کشت آب را
با آب دست و پنجه کمی نرم کرده، سخت
مالیدهای به خاکِ ادب پشت آب را
(سید شهاب الدین موسوی)
السلام علیک یا ابالفضل العباس
السلام علیک یا ابالفضل العباس علیه السلام ...
سلام بر سقای دشت کربلا